مرحوم حاج مسعود هاشمزهی از نگاه همراز و همسفر زندگی ایشان
اشاره:
یاد و خاطرۀ زندهیاد حاج مسعود هاشمزهی رحمهالله را فرزندان سرزمین بلوچستان هیچگاه از خاطر دور نخواهند کرد. شیرمردی از خطۀ زرخیز تفتان که در کسوت نمایندگی سومین دورۀ مجلس شورای اسلامی از حوزۀ انتخابیۀ خاش، نصرتآباد و میرجاوه مردانه از حقوق مردمان این مرز و بوم دفاع کرد، مرارتها چشید، سخنان نازیبا شنید و سرانجام آبانماه سال ۱۳۸۱ بههمراه رفیق شفیقش، علیرضا نوری در مسیر تهران ـ چالوس در اثر یک سانحۀ دلخراش رانندگی دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار محبوب شتافت. مشکلات مردمان بلوچستان دغدغۀ همیشگی مسعود هاشمزهی بود. «بچههای ما، رنگ سبز طبیعت را از یاد بردهاند»؛ این یکی از جملات آن شهید است، نطقهای شیرمرد بلوچستان آکنده از چنین جملات زیبا اما پرغصهای است. جملاتی که هر خوانندهای حس میکند از عمق وجود گوینده برآمدهاند. دربارۀ شادروان مسعود هاشمزهی و وضعیت فعلی خانواده و فرزندانشان گفتوگویی کوتاه با یار، همراز و همسفر زندگی ایشان، بانو شهناز ملکنژاد انجام دادهایم. شخصیتی که خود الگویی امروزی و بس شایسته برای بانوان جوان این مرز و بوم است. زندگی بانو ملکنژاد لحظه لحظهاش برای زنان و دختران امروز جامعۀ ما درسی ماندگار است. بانو ملکنژاد پس از عروج ناگهانی شادروان مسعود هاشمزهی دنیا را تیره و تار نمیبیند. بهجای گریه و شیون و داد و هوار و وایلا کنترل بحران را به بهترین نحو ممکن در دست میگیرد؛ صبورانه اشک میریزد و آه را آرامتر از سینه خارج میکند تا بلکه صبوری او توانی برای خواهران دلسوخته و دوستداران و عزیزان آن یارِ سفر کرده باشد. در روزهای بعد اوضاع خانه و تحصیل فرزندان را همانگونه که خواستۀ شهید بوده دقیق و بابرنامه مدیریت میکند و به توفیق خداوند متعال بهجایی میرسد که امروز هر چهار فرزند رشیدش با تحصیلات عالیه هر یک راه حاج مسعود را به بهترین شکل ممکن ادامه میدهند.
سخنان ایشان دربارۀ شیرمرد فقید بلوچستان خواندنی است:
* برایمان از نخستین آشناییتان با شادروان حاج مسعود بگویید، این آشنایی چگونه منجر به پیوندی مبارک و پرثمر شد؟
** آشنایی من با شهید به زمان تحصیل در دبیرستان فروغی سراوان باز میگردد. (آن زمان بهدلیل کم بودن تعداد دانشآموزان در این مقطع، دبیرستان مختلط بود.) ایشان از دانشآموزان بسیار درسخوان، ساعی و بااخلاق دبیرستان ما بود. مسعود مدتی بعد برای خواستگاری، با خانواده نزد پدرم آمد و بعد از طی مدت ۴ سال ما با هم ازدواج کردیم. خالی از لطف نیست که از پدر و مادرم هم بگویم. پدرم حاج اللهبخش از فرهنگیان قدیمی و معتمدین شهر سراوان و متولی مسجد جامع نور این شهر، و مادرم حاجیه شهربانو، اهل خراسان و فرزند یک خانوادۀ مذهبیِ شیعه بود. البته مادر پس از ازدواج با پدرم به خواست خودش مذهب اهلسنّت را انتخاب میکند.
نکته آنکه بنده تا مقطع سوم دبیرستان را در منزل پدری و مقاطع دیپلم، فوق دیپلم و کارشناسی مدیریت خانواده را در منزل همسرم گذراندم. پس از آن به جهت علاقۀ شخصی و تشویق حاج مسعود به سمت هنر آشپزی و شیرینیپزی بینالمللی و مدیریت آموزشگاه سوق پیدا کردم و اکنون در مرخصی طولانیمدت از مدیریت آموزشگاهم (آموزشگاه آشپزی و شیرینیپزی ایران) بهسر میبرم. همچنین سابقۀ تدریس در هنرستانهای زاهدان در رشتۀ مدیریت خانواده و عضویت در مجمع اسلامی بانوان کشور و دبیر این مجمع در شهر زاهدان را در رزومۀ اجتماعی و سیاسی خود دارم.
حاصل ازدواج من با همسر بزرگوار و معززم چهار فرزند به نامهای ضیاءالحق (کارشناس ارشد جغرافیا و برنامهریزی شهری، و فرماندار مردم شریف شهرستان فنوج)، سودابه (کارشناس شیمی و کارشناس ارشد جغرافیا و برنامهریزی شهری، شاغل در دانشگاه علوم پزشکی زاهدان)، سارا (کارشناس شیمی و شاغل در ادارۀ بیمه و خدمات درمانی زاهدان) و فاطمه (کارشناس معماری و دانشجوی کارشناسی ارشد جغرافیا و برنامهریزی شهری) است.
* از روزهای زندگی با شادروان هاشمزهی حکایت کنید. از رفتار، اخلاق و کردار ایشان. از زیبایی سالهای زندگی و خاطرات همسفر بودن با ایشان. از عهدی که با هم بستید و شما همچنان بر آن وفادارید.
** زندگی با مسعود کوتاه بود اما هر ساعت آن درسی از عشق به خانواده، عشق به سرزمین و عشق به مردم بود. مسعود بزرگمردی بود که فقط مرد خانه و خانوادۀ خود نبود، مردی برای اهل طایفه، مردی برای استان و تکیهگاهی قوی و قدرتمند برای مظلومیت بلوچستان بود.
مسعود و روزهای زندگی با مسعود را نمیتوان بههیچ عنوان با خاطراتی شخصی و خانوادگی توصیف کرد. چون در شخصیترین لحظات هم درد مردم را در دل داشت، درد نان، درد کار، درد انگهای اجتماعی که به ناحق به جوانان استان زده میشد.
اما اگر بخواهم شهید را در زندگی خودم توصیف کنم، باید بگویم ایشان مردی مهربان و دلسوز، سفرهدار و مردمدار، جدی و راسخ و بسیار مقید به مسائل مذهبی و عقیدتی و رسومات بلوچستان بالاخص زبان و لباس بلوچی بود. گواه ایشان عکسهایی با لباس بلوچی در کشورهای اروپایی و سازمان ملل و… میباشد.
مسعود نهتنها همسرم، بلکه همراه و همدل و همسفر نیمهراهم بود. عهد من با مسعود انتشار سخنان رسا و شیوایش در احقاق حق مردم در خانه ملت است، عهد من نمایش مکاتباتیست که در پیگیریهای مجدانه خود به بالاترین مقامات کشوری و لشکری مینوشت، تا مردم و تاریخ گواه رنجهای عقاب تیزپرواز و شیرمرد تفتان باشند و بدانند صدای مسعود هاشمزهی چون هوا در هر مکان جاریست.
* موفقیت فرزندانتان در عرصۀ تحصیل علم و رهنمون شدنشان به قلههای رشد و ترقی احتمالا یکی از بندهای آن عهد راستین بوده که چنین زندگیتان را صرف آنان کردهاید و چنین فرزندان فرهیخته و شایستهای تربیت نمودهاید. حاج مسعود در این باره چه آرزوهایی داشت و چه توصیههایی به شما میکرد؟
** هدف مسعود در زندگی فقط تربیت فرزندانی شایسته و بایستۀ نام یک انسان بود. چون آدم بودن را همه هستند، اما انسان بودن کار سختیست. مسعود آرزو داشت فرزندانش انسانیت و شرافت در زندگی اجتماعی را سرلوحۀ زندگی خود قرار دهند و پس از آن به تحصیلات عالیه اهمیت میداد. در همین خصوص همیشه سفارش تربیت چنین فرزندانی را به من میکرد. بزرگترین هدف اجتماعی و سیاسی ایشان در مورد فرزندانش نه کسب جایگاه و کرسی مجلس بود و نه جایگاهی رفیع در سیاست. بلکه فقط هدفشان کسب جایگاه در قلب مردم استان و بالاخص بلوچستان بود. مسعود مردی با افکاری والا بود و علاوه بر بلوچ اهلسنّت بودن، افکاری فراقومیتی و فرامذهبی داشت و به همین جهت جایگاه ایشان در قلب تمام مردم استان است. ایشان با چنین نگرشی هدفشان تربیت چنین فرزندانی بود.
* عرف است که چون پدری اهل فضل این دنیای دون را ترک میکند مردم فرزندان پسر او را با خودش مقایسه میکنند. ضیاءالحق عزیز به نظر شما که مادرش هستید چقدر نشان از پدر دارد؟ آیا شما توانستهاید مسعودی دیگر برای مردم این مرز و بوم تربیت کنید؟
** بزرگان همیشه یگانه و بدون جانشین بودهاند، چون خداوند انسانهایی را فقط برای نشانهای والا از طرف خود خلق میکند و مسعود نیز چنین ستارهای بود. اما از طرف مسعود خداوند هدیهای به دوستداران و به خانوادهاش داد و آن هدیه فرزند برومندی چون ضیاءالحق است. من در مورد اخلاقیات ضیاءالحق فقط میتوانم به ایمان و اعتقادش به حقالناس، خدمت و راستی در عمل و کردار، اخلاق حسنه و مردمداری اشاره کنم. در زمینۀ کار و خدمت به خلق، شما را ارجاع میدهم به سخنان نیک مردم “بنت” و “سرباز” و “فنوج” دربارۀ او به پاس دلسوزی و خدمات شایستهاش. البته این زحمات وظیفۀ او در قبال مردم شریف استان است و مردم نیز در جایگاه قضاوت حقا که قضات شایستهای خواهند بود.
* برایمان از آن لحظۀ سخت بگویید. از لحظهای که خبر ناگوار عروج همسفر زندگیتان را به شما دادند. چه حالی پیدا کردید و از آن پس چگونه مدیریت بحران کردید؟
** هیچ کلمه، جمله، نثر و شعری بیانکننده عمق درد و غم ما نیست و نخواهد بود. روزی که مسعود سفر کرد از او چهار فرزند بهجا ماند که دو نفرشان دانشجوهای ترم اول دانشگاه بودند و دو فرزند دیگرم بسیار کوچکتر بودند. اما ما دانشآموختگان محضر استادی فرزانه، عالم و اهل بینش بودیم. در برابر این غم صبورانه اشک ریختیم و آه را آرامتر از سینه خارج کردیم تا بلکه صبوری ما توانی برای خواهران دلسوخته و دوستداران و عزیزانش باشد. آنچه را آن شهید معزز به ما در آن سالها آموخته بود، سرلوحۀ زندگی شخصی و اجتماعی خود ساختیم و سعی چندبرابر کردیم تا هر چه سریعتر خود را با شرایط فقدان آن عزیز سفرکرده وفق دهیم و از اهداف عالیهاش دور نمانیم.
* بهعنوان آخرین سؤال شما چه سخن و پیامی برای دختران امروز دارید، و نیز برای زنانی که روزگار آنان را در شرایط سختی شبیه آنچه شما تجربه کردهاید قرار داده و آنها ناامیدند و نگاهشان به زندگی تاریک است؟
** دختران امروز، مادران فردای استان هستند و مادران توانمند، نسلی توانمند را پرورش میدهند. به عزیزانم توصیه نمیکنم، بلکه بهعنوان یک زن و یک مادر که روزهای سخت زیادی را تجربه کرده، تجربیاتم را در اختیارشان میگذارم و خطاب به آنان میگویم: در لحظات تاریک فقط با خداوند خلوت کنید و به خود امید قوی بودن و تحمل مشکلات را بدهید. ناخودآگاه خواهید دید برای رویارویی با مصایب قویتر شدهاید.
توانمندیهای خود را بیابید و از همان نقطه برای سرگرمی یا حتی به جهت امرار معاش اقدام کنید، خوشبختانه در استان فرصتهای شغلی زنانه و هنرهای خاص زنان بسیار است. از ادامه تحصیل خود و سپس فرزندانتان غافل نشوید و همیشه این مهم را در نظر داشته باشید که فقط شما در آزمون الهی قرار نگرفتهاید و این رنجها و امتحانات همیشه خواهد بود و جز صبور بودن هیچ راه مقابلۀ دیگری نیست.
* سربلند و پیروز باشید همیشه ایام. خداوند روح زندهیاد مسعود هاشمزهی را در جوار بهترین رحمتها قرار دهد.